هلنا جونهلنا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

دختری دارم شاه نداره

انگلی بلز!!!

(لازم به ذکره این لباس خوشگل که هلنا عاشقشه مامان جون(مادر بابا) از مشهد واسه دخترم کادو اوردن واسه عروسی دایی مهدی ایشالله) بعد از مدتها که چپ میرفتی راست میرفتی میگفتی مامان بریم شهر بازی بابا بریم شهر بازی و واقعا هم شرایط جور نمیشد تا ببریمت یا رفته بودیم شهرستان یا مهمون داشتیم یا مهمون بودیم یا بابایی خسته بودیم یا.... خلاصه بلعخره دیروز قرار شد که بریم از عصرش به هر بهونه ای  که خواستم بخوابونمت حداقل شب سرحال باشی از ذوقت حاضر نبودی سرت روی بالش بذاری تا اسمش میومد مثه ترقه از جات میپریدی و کلی با خودت و اقا گاوه حرف میزدی که: اقا گاوه ایشالله من بزرگ میشم میریم شهل بازی اگه تو هم دستل خوبی باشی تو رو هم ...
6 بهمن 1392

برف

بعد چند ماه برگشتیم توی مدتی که نتونستم بیام نت خیلی دلم واسه اینجا تنگ شد یعنی واسه اونجا(اون یکی وب)وولی به دلایلی مجبور شدم وب دخمل جان رو عوض کنم خانم کوچولو حالا دیگه بزرگ شده به خوبی حرف میزنه کارهاشو تقریبا خودش انجام میده علاقه زیادی به قصه تعریف کردن ونقاشی داره مخصوصا واسه اقا گاوه گه گداری هم نگاهی به تلوزیون میندازه البته خیلی کم و اما این روزای ما...... بعد از این چند سال ما یزد زندگی میکنیم واسه اولین بار برف اومد کار من و هلنایی شده بود دعا که خدایا برف بباره تا بتونم دخملی رو ببرم واسه برف بازی وقتی شب بابایی اومد رفتیم یه ادم برفی کوچولو درست کردیم از ترس اینکه یه وقت روز بعدش دیگه ...
24 دی 1392