هفته ۱۰۱
این هفته سفر کوتاهی داشتیم...به شهری که با مادرم خاطرات قشنگی دارم...عکسای قشنگی دارم...و کل این شهر برایم از او میگوید...حتی با دیدن هم سن و سال های او هم دلم میریزد...چقدر دلم برایش تنگ است...انگار خیلی سال است اورا ندیده ام السا کوچولو چقدر دوست داشتی خالم هم میومد...تلفن رو برمیداری و شماره میگیری و صداش میزنی امروز با تیوب اولین بار رفتی استخر...کواک کوواک کوواک صبح بخیر کوچولو شلوار قرمزت رو خودت میپوشی ...