هلنا جونهلنا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

دختری دارم شاه نداره

کلبه ی رویایی

چند وقتی بود دخملی خیلی حوصله اش سر میرفت و همش بهونه میگرفت که بریم مهمونی و بیرون ولی از اونجایی که ما اینجا فامیل خاصی ندارم و بیشتر وقتا هم خونه ایم واقعا کلافه میشدم تا اینکه... سعیده جون همسایه مهربونم پیشنهاد داد که دخملیا رو (هلنا و یاسمین) رو ببریم مهد زحمت پیدا کردن یه مهد خوب هم افتاد گردن خودش تا بلعخره مهد کلبه ی رویایی از بین مهدهای مختلف انتخاب شد روز اولی که دخملا رو بردیم نمای بیرونی مهد کلاس رنگین کمون عشقولانه های هلنایی و ترنم+آرین هلنا.یاسمین.محمد پارسا اینم وسایلایی که خواستن بگیریم حدودا 100 تومن شد چند باری که رفتم مهد دیدم بچه ها فقط از دفتر نقاشی بزرگ...
17 مرداد 1393

تولد 3 سالگی هلنا بانو

دخملی نازم من و بابایی خیلی دلمون میخواست برات یه تولد مفصل بگیریم و تمام فامیل رو دعوت کنیم اما بنا به دلایلی نتونستیم و مجبور شدیم یه تولد کوشولو موشولو واست بگیریم ولی هر چی بود به تو خیلی خوش گذشت عزیز دلم مهمونامون باباجون و مامان جون و خاله لاله و عمو علی و خانواده شون و عمه طیبه و عمو عظیم واسه شام غذای مورد علاقه ات رو درست کردم زرشک پلو با مرغ ولی تو اینقده سرگرم بازی بودی خیلی کم غذا خوردی و اون شب هم خیلی لجبازی میکردی و منم حسابی کلافه بابایی و باباجون رفتن واست یه کیک خرگوشی خوشگل گرفتن منم واسه همین تند تند کارامو کردم بردمت ستاره تا صورتتو واست طراحی کنم تا یه خرگوش خانوم بشی ولی متاسفانه تا رسیدیم خونه بیشتر صورت...
14 مرداد 1393

گپ های دخملی

این روزا دختری خیلی خوش صحبت شده از هر دری واسمون حرف میزنه وقتی سرشو میچسبونه به گوشم و اروم میگه عاششتم. دوشت دارم میخوام درسته قورتش بدم هلنای من دیگه میتونه اسم و فامیلشو بگه بابایی هم عاشقه اینه دخترش بگه هلنای فلازیی از چند تا شعری که بهش یاد دادم دو تا یاد گرفته و خیلی با مزه میخونه متل متل توتوله گاب حسن چی جوره نه شیر داره نه پسون گابشو بردن هندسون یه زن هندی بستون اسشو بذار خال قزی دور کلاش قرمزی(وقتی این تیکه رو میخونه دستاشو میچرخونه) هاچین و هاچین یه پاتو بچین   توپولو ام توپولو ام صورتم مثه هلو دسو پام توچیکه مامان خوب...
14 بهمن 1392

انگلی بلز!!!

(لازم به ذکره این لباس خوشگل که هلنا عاشقشه مامان جون(مادر بابا) از مشهد واسه دخترم کادو اوردن واسه عروسی دایی مهدی ایشالله) بعد از مدتها که چپ میرفتی راست میرفتی میگفتی مامان بریم شهر بازی بابا بریم شهر بازی و واقعا هم شرایط جور نمیشد تا ببریمت یا رفته بودیم شهرستان یا مهمون داشتیم یا مهمون بودیم یا بابایی خسته بودیم یا.... خلاصه بلعخره دیروز قرار شد که بریم از عصرش به هر بهونه ای  که خواستم بخوابونمت حداقل شب سرحال باشی از ذوقت حاضر نبودی سرت روی بالش بذاری تا اسمش میومد مثه ترقه از جات میپریدی و کلی با خودت و اقا گاوه حرف میزدی که: اقا گاوه ایشالله من بزرگ میشم میریم شهل بازی اگه تو هم دستل خوبی باشی تو رو هم ...
6 بهمن 1392

برف

بعد چند ماه برگشتیم توی مدتی که نتونستم بیام نت خیلی دلم واسه اینجا تنگ شد یعنی واسه اونجا(اون یکی وب)وولی به دلایلی مجبور شدم وب دخمل جان رو عوض کنم خانم کوچولو حالا دیگه بزرگ شده به خوبی حرف میزنه کارهاشو تقریبا خودش انجام میده علاقه زیادی به قصه تعریف کردن ونقاشی داره مخصوصا واسه اقا گاوه گه گداری هم نگاهی به تلوزیون میندازه البته خیلی کم و اما این روزای ما...... بعد از این چند سال ما یزد زندگی میکنیم واسه اولین بار برف اومد کار من و هلنایی شده بود دعا که خدایا برف بباره تا بتونم دخملی رو ببرم واسه برف بازی وقتی شب بابایی اومد رفتیم یه ادم برفی کوچولو درست کردیم از ترس اینکه یه وقت روز بعدش دیگه ...
24 دی 1392
1