انگلی بلز!!!
(لازم به ذکره این لباس خوشگل که هلنا عاشقشه مامان جون(مادر بابا) از مشهد واسه دخترم کادو اوردن واسه عروسی دایی مهدی ایشالله) بعد از مدتها که چپ میرفتی راست میرفتی میگفتی مامان بریم شهر بازی بابا بریم شهر بازی و واقعا هم شرایط جور نمیشد تا ببریمت یا رفته بودیم شهرستان یا مهمون داشتیم یا مهمون بودیم یا بابایی خسته بودیم یا.... خلاصه بلعخره دیروز قرار شد که بریم از عصرش به هر بهونه ای که خواستم بخوابونمت حداقل شب سرحال باشی از ذوقت حاضر نبودی سرت روی بالش بذاری تا اسمش میومد مثه ترقه از جات میپریدی و کلی با خودت و اقا گاوه حرف میزدی که: اقا گاوه ایشالله من بزرگ میشم میریم شهل بازی اگه تو هم دستل خوبی باشی تو رو هم ...