انگلی بلز!!!
(لازم به ذکره این لباس خوشگل که هلنا عاشقشه مامان جون(مادر بابا) از مشهد واسه دخترم کادو اوردن واسه عروسی دایی مهدی ایشالله)
بعد از مدتها که چپ میرفتی راست میرفتی میگفتی مامان بریم شهر بازی بابا بریم شهر بازی
و واقعا هم شرایط جور نمیشد تا ببریمت یا رفته بودیم شهرستان یا مهمون داشتیم یا مهمون بودیم یا بابایی خسته بودیم یا....
خلاصه بلعخره دیروز قرار شد که بریم از عصرش به هر بهونه ای که خواستم بخوابونمت حداقل شب سرحال باشی از ذوقت حاضر نبودی سرت روی بالش بذاری تا اسمش میومد مثه ترقه از جات میپریدی و کلی با خودت و اقا گاوه حرف میزدی که:
اقا گاوه ایشالله من بزرگ میشم میریم شهل بازی
اگه تو هم دستل خوبی باشی تو رو هم میبرما
وقتی داشتیم حاضر میشدیم که بریم عمه طیبه زنگ زد و گفت میان دنبالمون هرچی هم گفتم نمیخواد یه کاره بیاین(اخه خودشون جای دعوت بودن) اصرار اصرار که میایم
البته بگما تو اوج بی ماشینی واقعا خوشحال شدم اخه اقبال بلند ما هست که ماشینmvmتازه تحویل گرفته و در حالی که فقط 2 هفته کار کرده باید بخوابه گوشه نمایندگی تا کی که خدا میدونه قطعش بیاد و وقتی ماشین پدر شوهری میگیریم که بی ماشین نباشیم در کمال تعجب پارس نو هم خراب میشه اونم میره گوشه نمایندگی ایران خودرو و ما میشیم بی ماشین واقعی....
وقتی رفتیم ستاره یه راست باید بریم طبقه سوم تا برسیم به شهر لی لی پوت چون هر لحظه ممکنه دخملی از بی خوابی غش کنه
از بازهای دوست داشتی استفاده کردی وقتی هم که میخواستیم بیایم اصلا مقاومت نکردی و اروم اروم توی بغل بابایی از هوش رفتی
تا امروزکه باز عمه طیبه زنگ زد که حاضر باشین بریم ستاره(فکر دیشب به دلش مونده بوده) با عمو عظیم همراه میشیم و میریم بنده خدا عمو عظیم همینجوری سرتو گرم میکنه تا من و عمه بریم به مغازه سرک بکشیم وقتی هم میریم تا هوسونه شما رو بخریم بابایی هم زنگ میزنه و میاد پیشمونو سه تا میشینین من و عمه سرگرم خرید وقتی بر می گردیم دخملی با صداش ستاره رو گذاشته روی سرش و همینجوری آواز میخونه :مامان مامان
همینکه منو میبینه میگه تو مگه بهم قول نداده بودی؟
چه قولی عزیزم؟
سرشو تکون تکون میده و میگه مامان توتوا جا متاددی
میبرمش که واسش جامدادی بخرم دیگه از دستم در میره میره هر چی دوست داره بر میداره بعدم بابایی میاد و ذوق میکنه دخملش یاد گرفته واسه خودش انتخاب کنه و میشه این خریدات:
سه تا دونه جوجه های انگری بردز.جامدادی.چهار پایه کوچولو
وقتی هم رفتیم حساب کنیم فروشنده ازت اسمتو میپرسه و شما به یه نازی میگی:هلنا خانم اونم بهت این دو تارو جایزه میده
فدای اعتماد به نفست مادر
اینم نقاشی های که از توتو ها کشیدی
فدای دستای کوشولوت اولین باره که یه چیز نقاشی میکشی و شبیه اشه
اینم نقاشی که چند روز پیش ازم خواستی واست بکشم و دوست داشتی ازت عکس بگیرم