هلنا جونهلنا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

دختری دارم شاه نداره

انگلی بلز!!!

1392/11/6 4:00
نویسنده : مامان گلاب
860 بازدید
اشتراک گذاری

لباس عروس

(لازم به ذکره این لباس خوشگل که هلنا عاشقشه مامان جون(مادر بابا) از مشهد واسه دخترم کادو اوردن واسه عروسی دایی مهدی ایشالله)

بعد از مدتها که چپ میرفتی راست میرفتی میگفتی مامان بریم شهر بازی بابا بریم شهر بازی

و واقعا هم شرایط جور نمیشد تا ببریمت یا رفته بودیم شهرستان یا مهمون داشتیم یا مهمون بودیم یا بابایی خسته بودیم یا....

خلاصه بلعخره دیروز قرار شد که بریم از عصرش به هر بهونه ای  که خواستم بخوابونمت حداقل شب سرحال باشی از ذوقت حاضر نبودی سرت روی بالش بذاری تا اسمش میومد مثه ترقه از جات میپریدی و کلی با خودت و اقا گاوه حرف میزدی که:

اقا گاوه ایشالله من بزرگ میشم میریم شهل بازی

اگه تو هم دستل خوبی باشی تو رو هم میبرما

وقتی داشتیم حاضر میشدیم که بریم عمه طیبه زنگ زد و گفت میان دنبالمون هرچی هم گفتم نمیخواد یه کاره بیاین(اخه خودشون جای دعوت بودن) اصرار اصرار که میایم

البته بگما تو اوج بی ماشینی واقعا خوشحال شدم اخه اقبال بلند ما هست که ماشینmvmتازه تحویل گرفته و در حالی که فقط 2 هفته کار کرده باید بخوابه گوشه نمایندگی تا کی که خدا میدونه قطعش بیاد و وقتی ماشین پدر شوهری میگیریم که بی ماشین نباشیم در کمال تعجب پارس نو هم خراب میشه اونم میره گوشه نمایندگی ایران خودرو و ما میشیم بی ماشین واقعی....

وقتی رفتیم ستاره یه راست باید بریم طبقه سوم تا برسیم به شهر لی لی پوت چون هر لحظه ممکنه دخملی از بی خوابی غش کنه

از بازهای دوست داشتی استفاده کردی وقتی هم که میخواستیم بیایم اصلا مقاومت نکردی و اروم اروم توی بغل بابایی از هوش رفتی

تا امروزکه باز عمه طیبه زنگ زد که حاضر باشین بریم ستاره(فکر دیشب به دلش مونده بوده) با عمو عظیم همراه میشیم و میریم بنده خدا عمو عظیم همینجوری سرتو گرم میکنه تا من و عمه بریم به مغازه سرک بکشیم وقتی هم میریم تا هوسونه شما رو بخریم بابایی هم زنگ میزنه و میاد پیشمونو سه تا میشینین من و عمه سرگرم خرید وقتی بر می گردیم دخملی با صداش ستاره رو گذاشته روی سرش و همینجوری آواز میخونه :مامان مامان

همینکه منو میبینه میگه تو مگه بهم قول نداده بودی؟

چه قولی عزیزم؟

سرشو تکون تکون میده و میگه مامان توتوا جا متاددی

میبرمش که واسش جامدادی بخرم دیگه از دستم در میره میره هر چی دوست داره بر میداره بعدم بابایی میاد و ذوق میکنه دخملش یاد گرفته واسه خودش انتخاب کنه و میشه این خریدات:

سه تا دونه جوجه های انگری بردز.جامدادی.چهار پایه کوچولو

هلنا بانو

 

وقتی هم رفتیم حساب کنیم فروشنده ازت اسمتو میپرسه و شما به یه نازی میگی:هلنا خانم اونم بهت این دو تارو جایزه میده

کادو

 

فدای اعتماد به نفست مادر

اینم نقاشی های که از توتو ها کشیدی

فدای دستای کوشولوت اولین باره که یه چیز نقاشی میکشی و شبیه اشه

توتو

توتو

توتو

اینم نقاشی که چند روز پیش ازم خواستی واست بکشم و دوست داشتی ازت عکس بگیرم

هلنا بانو

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان فرنيا
6 بهمن 92 7:55
سلام ممنون كه به ما سرزديد ما هم شما را لينك ميكنيم عزيزم ما تهران ساكن هستيم تشريف بياريد در خدمتيم اگه نياييد ما ميايم ها
مامان گلاب
پاسخ
مرسی عزیزم اگه بیارین خیلی خوب میشه قدمتون سر چشم
مامان فرنيا
6 بهمن 92 7:55
هلنا خانم چقدر نازه دست مامان بزرگ درد نكنه با اين هديه زيبا
مامان گلاب
پاسخ
مرسی عزیزم
همکلاسی
6 بهمن 92 13:47
سلام و عرض ادب مطالب وب شما بسیار زیبا و مفیده به بنده ی حقیر نیز سر بزن
مامان مهنا
6 بهمن 92 14:53
به به ب این خوشگل خانوم چ ناز شده بااین لباس عزیزم چ نقاشی هایی افرین ب تو خانوم بلا
مامان گلاب
پاسخ
مرسی خاله آنسه
مامان کوثری
10 بهمن 92 18:27
سلام به وب طرح های کارت و تگ هفت سین اضافه شده خوشحال میشم از نمونه کارهامون دیدن کنید
مامان کوثری
11 بهمن 92 11:00
http://temparti.blogfa.com/post/132 http://temparti.blogfa.com/post/125 http://temparti.blogfa.com/post/135 اینم لینک تقویم های 4 فصل جدید