یه خبر خوب+تولد+نیمچه سفر
سلام دوستای مهربونم از اونجایی که این پست بسی طولانی میباشد بدون اتلاف وقت میریم سراغ اتفاقات اخیر:
اول از همه
ما هر وقت میریم شهر بازی دخملی خیلی خودجوش میدوه میره واسه گریم صورتش و عاشق این کارم شده همیشه هم توی خونه یه چیزی توی دستشه و میخوادمنو وبابایشو پروانه.کفشدوزک.پلنگ.پری دریایی.پیشی و.....کنه
اینم دخملک پروانه ی من مادر فدات شه
بی زحمت ادامه مطلب:
اما خبر خوبم اینکه بلعخره ما هم خونه دار شدیم و بسی شنگول هر چند زیاد بزرگ نیست ولی مال خودمونه
ایشالله خرده کاریاش تموم شد و جاگیر شدیم حتما عکس میذارم
دوشنبه هفته پیش تولد پسر عموی هلنا بود محمد امین 4 سالش میشد
از چپ:هلنا جونم.فاطمه سادات.محمد امین و داداشش امیر حسین
و اما سفر کوچولومون
بابایی چهارشنبه شب گفت فرا صبحش میریم شهرستان ما هم خوشحال خوشحال
ساعت 8 صبح بود که رسیدیم قیافه مامان جون وقتی در رو باز کردن دیدنی بود بعدش هم خبر دار شدیم که کوثر جون از طرف پیش دبستانی با ماماناشون رفتن پارک بانوان ما هم خود جوش شال و کلاه کردیم و رفتیم
چشمای خاله زهرا و دخملا از تعجب گردشده بود
هلنایی و ثنایی همراه کوثر و دوستاش حسابی شیطونی کردن و خوش گذروندن
فدای عشقولانه هاتون
جدیداهر وقت به هلنایی میگم وایسا ازت عکس بگیرم سرشو کج میکنه دستاشو میذاره کنار گوشش
نهار هم خیلی خودجوش خودمون رو دعوت کردیم خونه عمه فرشته دخملی و امیر محمد تا تونستن آتیش سوزوندن
شبش هم شوهرا رو دو دره کردیم با دختر عمه ام که از شیراز اومده بود و خواهری تا 4-5 صبح یاد گذشته ها کردیمو تا فردا عصرش پای هم بودیم وبچه ها حسابی بازی کردن
هلنا.نیما .نیکا
شب هم رفتیم باغ باباحاجی ولی یادم رفتم عکس بگیرم ده و نیم هم راه افتادیم سمت یزد