مسافرت های کوتاه کوتاه
جگر گوشه ام فردا 38 ماهگیت تموم میشه مبارکت باشه عسیسم
واسه تعطیلات عید فطر قرار بود با عمه زهره اینا بریم مسافرت ولی وقتی قرار شد اونا چند تا از فامیل های دیگه برن رفتن ما کنسل شد
واسه همین با مامان جون اینا قرار شد بریم طرفای اقلید و سرحد به دوستای باباجون سر بزنیم
صبح زود راه افتادیم دخمل نازم خوابیده بود با مامان جون و بابا جون و خاله لاله
توی راه رفتیم کنار یه چشمه اینقده ذوق کردی که ما رو هم سر ذوق اوردی و یه چند دقیقه ای اب بازی کردیم
واسه نهار مهمون یکی از دوستای باباجون بودیم که یه پسر کوچولوی دو ساله داشتن به اسم ماهان کلی با هم باز کردین و تا موقعی خوب بودین که دمپایی و عینک شما رو بر نمی داشت
عصر رفتیم یه باغ سیب اینقده قشنگ بود که نگو دور تا دورش هم درخت های سپیدار
و این دو تا عکس که عاشقشونم
هلنایی و مامان گلم
شب هم مهمون یکی دیگه از دوستای باباجون بودیم و صبح زود هم برگشتیم
و اما دومین مسافرتمون
از اونجای که 28 شهریور عروسی یه دونه داداشمه از بابایی خواستیم که واسه خرید ببرتمون شیراز که هم واسه خودمون هم واسه دخمل نازم خرید کنیم
چهارشنبه صبح راه افتادیم و نزدیکای ظهر رسیدیم عصرش با دختر عمه هام رفتیم تک تاز واسه خودم لباس گرفتم و پنج شنبه هم از زیتون واسه دختری خریدکردیم توی این مدت هم هلنا با نوه های عمه ام (نیکا.نیما.نیایش.عرشیا. عرفان) بازی کردن و اینقده غرق بازی بود که اصلا نبود منو حس نمیکرد تازه لهجه شیرازی هم گرفته بود
خرید های دخملمون
واسه شبش هم رفتیم باغ عمه و تا نیمه های شب حرف زدیم و خوش گذروندیم بچه ها هم با هم بازی میکردن و اخلاق هلنا فوق العاده خوب شده بود و اصلا کاری به من نداشت
هلنا.نیکا.نیایش
جمعه عصر هم با یه عالمه حسرت از هم جدا شدیم و برگشیم
توی راه تمام فکر من مشغول بود همینجوری به خودم بد و بیراه میگفتم اخه چرا دو سال پیش که یه کار خوب به شوهری پیشنهاد شد واسه شیراز من قبول نکردم که بریم اخه چراااااااا
پ ن جدید :امروز 27 مرداد دوست خوبم سیما جون به سلامتی زایمان کرد و دختر ماهش به دنیا اومد سیما جونم خواهری بهت تبریک میگم عزیزم