نوروز 1393
سلام دوستای خوبم.خوبین خوشین. ایشالله که تا اینجای سال جدید واستون خوب و عالی بوده باشه و از این به بعدش بهتر از قبل باشه
بریم سراغ مرور خاطرات عید امسال:
امسال اسفند برخلاف سال های قبل(این سه چهار سالی که عروسی کردم) تصمیم گرفتم که یزد و بمونیم و بعد از تموم شدن کارای همسری با هم بریم شهرستان و حتی فکرشم کرده بودم که عید و سال نو سه تایی خونه خودمون باشیم ولی خدارو شکر کارای همسری تموم شد و عصر روز پنج شنبه با هم رفتیم شهرستان زادگاهمون
سریع رفتیم خونه بابام اینا و وسایل هامون رو گذاشتیم و از اونجایی که شام هم خونه مادرشوهر دعوت بودیم تقریبا نیم ساعت مونده بود به سال تحویل رفتیم اونجا و متوجه شنیدم تمام خواهرشوهرها و برادرشوهرا دعوت دارن تقریبا واسه سال نو هم همه اونجا بودن یه جورایی خوب بود بچه ها با هم بازی میکردن و سر و صداشون بالا بود و تا اخر شب اونجا بودیم
از فردا صبحش دید و بازدیدها شروع شد ومامانم ایناها رفتن اصفهان ما هم هر وعده یه جا دعوت بودیم حسابی خوش میگذروندیم
صبح سوم فروردین بود که به دعوت خواهرشوهرجان یا همون عمه عزت هلنا راهی بوشهر شدیم از اونجایی که اصلا قرار نبود بریم مسافرت خیلی ذوق زده شدیم هلنایی مدام میگفت هورا داریم مسافرت
اول رفتیم شیراز نهار رو اونجا خوردیم بعدش رفتیم طرف خونزنیون و اونجا هم بستنی معروفشو نوش جان کردیم جای همگی خالی
تا شب رسیدیم به کنار تخته وشام بعدم خوابیدیم از پشه هاش بگم که تا صبح نذاشت چشم روی هم بذارم خدا رو شکر طرف هلنا و اقای شوهری نرفته بودن و اونا راحت خوابیدن
از فردا ظهرش هم که رسیدیم بوشهر خارش ها شروع شد و معلوم شد که شوهری رو گزیده بودن و دوتایی مثه معتادای که مواد بهشون نرسیده خارش گرفته بودیم و این خارش ها تا اخرای فروردین ادامه داشت و خیلی هم عذاب اور بود
شب رو بوشهر خوابیدم و دو بار هم سوار قایق شدیم هلنا با اینکه میترسید و لی عاشق هیجان بود و تمام مدت جیغ میکشید
روز بعد رفتیم به طرف بندر گناوه توی راه تمام تونل هاشو هلنا سرشو بیرون میکرد و با تمام وجود جیغ میزد و چه ذوقی هم میکرد .........هر چقدر بوشهر تمیز بود و رفتگرا در حال تمیز کردن برعکس گناوه که فوق العاده کثیف بود و بوی بدی از ساحلش میومد و ما رو فقط نیم ساعت نگه داشت و بعدش قید ساحلشو زدیم و رفتیم توی بازارهاش هرچند اونجا هم کثیف بود یکی دو ساعتی که توی بازارهاش گشتیم سریع راهمون رو به طرف برازجان کج کردیم وشب رو اونجا خوابیدیم
فردای صبحش هم به طرف شیراز راه افتادیم و بعد نهاری که صفاشهر خوردیم راهی زادگاهمون شدیم
تا اخر تعطیلات پیش خانواده هامون بودیم البته دو سه روزی رو اقای شوهر برگشت یزد واسه حساب و کتاب و این حرفا و دوباره اومد پیشمون سیزده به در هم که بارون میومد وما زیر سقف بودیم
بعد سیزده به در دیگه واقعا دلم واسه خونمون تنگ شده بود و ظهر جمعه برگشتیم یزد
راستی یادم رفت بگم که جمعه پانزده فرودین صبح هم خواهری و شوهرش راهی خونه خدا شدن و بیست و پنجم و برگشتن